آقا ضیاء

ساخت وبلاگ

چند روزی از شروع کار من  نگذشته بود که خبردار شدیم کل پرسنل شرکت در کنار چاه آب افسریه جمع شده اند من و عباس هم حودمان را رساندیم آنجا .پیاده شدیم و رفتیم جلو دیدم یک آقای مسن نسبتا چاق و سبزه با سری تقریبا طاس  و چشم هایی خون گرفته آنجا ایستاده و همه به انحاء مختلف در برابرش دولا وراست می شوند.من خیلی تحویلش نگرفتم به نظرم سرکارگری کت و شلواری  یا نهایتا کارمندی جزء می آمد.فروتن دست مرا کشید و برد سمت او و گفت حاج آقا، ایشان مهندس ...کارشناس جدید شرکت هستند .آن آقا هم سرش را مختصر تکانی داد و زیر لبی حال و احوال کرد. رفتیم کناری ایستادیم پرسیدم این بابا کی هست؟ گفت آقا ضیاء رئیس فضای سبز منطقه 14. گفتم جدا؟این که بهش می خوره سرکارگر باشه.خندید و گفت درست حدس زدی آقا ضیاء سالها کارگر وبعد سرکارگر بوده و به تدریج خودش را به اینجا رسانده.گفتم پس آقا ضیاء معروف که همه مثل موجود باوفا از او میترسند این آقا هست؟. گفت نگاه به ظاهر آرامش نکن پاش بیفته چنان فریادهایی سر  کارشناس هایش(ناظر های شهرداری) میکشه که بیا و ببین و جیک هیچ کس هم در نمیاد. من درست نفهمیدم داستان چیست تا یک روز دیدم ماشین آقا ضیاء کنار پارک شکوفه ایستاد راننده اش به سمت ما آمد و با ترحم و دلسوزی تمام فروتن را صدا زد و گفت بیا کارت داره من دور بودم اما وقتی فروتن به نزدیکی آنها رسید چنان فریادهایی از آقا ضیاء درآمد انگار یک جایش لای منگنه گیر کرده باشد آخرش هم گفت برو دیگه تو این منطقه نبینمت. و رفتند.شنیدم همین ماجرا در کمتر از نیم ساعت در سه جای دیگر رخ داده و به ترتیب خدمت مهندس مهاجر، مهندس ضیائی و مهندس(ت) رسیده بود .  علت هم این بود که سوسک برگ خوار نارون به حالت طغیانی درآمده بود و برگ های درختان 3 ناحیه تحت قرارداد شرکت ما به صورت تور درآمده بود بلافاصله یک جلسه اضطراری تشکیل شد. مهندس مهاجر به مهندس (ت) توضیح داد که مشکل سم پاشی های شرکت(که فروتن مسئولش بود)نیست و در این مرحله باید مبارزه مکانیکی انجام داد در چشم به هم زدنی کل کارگرهای شرکت به  پای درخت های وسط اتوبان افسریه منتقل شدند و با دست و بیل و هرچه ممکن بود  تخم های برگخوار که در زیر بوته ها مخفی بود را بیرون میکشیدند و درکنار اتوبان می ریختند و چندین ماشین خدمات شهری و پرسنل مربوطه، آنها را جمع آوری می کردند وقتی قیافه خاک آلود و دود گرفته خودم،مهندسین ناظر وحدود یکصد کارگررا میدیدم که بی وقفه در خاک ودود در حال کار کردن هستیم تازه دوزاریم افتاد که آقا ضیاء یعنی چه. نمونه این مطلب بارها پیش آمد و بدترینش روزی بود که یک پارک جدید درحال احداث بود و تمامی شرکت های پیمانکاری منطقه 14 و پرسنلشان و تمامی ناظرها آنجا مشغول کار بودیم. یک مرتبه ماشین آقا ضیاء رسید پیاده شد و رفت سراغ مهندس(ت) و جلوی آنهمه کارگرو کارشناس چنان رسوابازی سر او آورد که حد نداشت آخرش هم گفت برو تا تکلیفت را معلوم کنم.و مهندس (ت) بدون حتی یک کلام حرف یا جواب سرش را انداخت پایین و رفت تا ده روز نیامد. در طول سالهایی که من آنجا کار کردم یکی دوبار صابون آقا ضیاء به تن من هم خورد.تا اینکه  یک سال قرارداد ما ناحیه 4 بود . موتور چاه حاجی قربانی به تازگی سوخته بود و چون نگهداری از چاه آب به عهده پیمانکار است ما حدود یک ملیون تومان(20سال پیش) خرج آن کرده بودیم. کمتر از یک ماه بعد یک روز ناظر ناحیه گفت آقا ضیا دستور داده چاه آب (طبق قرار ذاذ 12 ساعته از 7 صبح تا7 شب) 3 ساعت بیشتر کار کند تا کارگرهای ناحیه پایین دست آبیاری کنند..آن زمان من تنها نماینده شرکت بودم و مدیر عامل (مهندس بوذری) اصلا آنجا نمی آمد. خونم به جوش آمد و سر ناظر داد زدم که من هرگز چنین کاری نمیکنم.گفت بیخود سر من داد نزن راست میگی برو به خودش بگو.گفتم پس چی که میگم. رفتم توی دفتر به تلفنچی گفتم زنگ برن اتاق بیسیم ببین آقا ضیا را کجا میشه پیدا کرد. جواب دادند پارک ترنج گفتم شماره پارک ترنج را بگیر.ناظر که تا آن موقع فکر میکرد دارم لاف آبادانی می آیم. با تعجب تمام نشست به تماشا کردن. به تلفنچی پارک گفتم گوشی را بده آقا ضیا. وقتی جواب داد گفتم شنیدم چنین دستوری دادید گفت بله گفتم من چنین کاری نمیکنم. اگر قرار است موتور پمپ بیشتر از عرفش کار کند این چاه را از قرارداد شرکت خارج کنید آنوقت دوست داشتید 24 ساعته روشن بگذارید گفت تو نمیتوانی چنین چیزی بگویی .بگو بوذری به من تماس بگیرد من که تا آن زمان خودم را کنترل کرده بودم.شروع کردم به فریاد زدن: بوذری چکاره هست؟ شرکت مال منه. کدوم کارگری ساغت 10 شب آبیاری میکنه که باید چاه اضافه کار کنه؟ من تازه یک ملیون خرج چاه کرده ام  .و همه زندگیم را روی این قرارداد گذاشته ام اگر قرار باشد غرق بشوم همه را با خودم پایین میکشم و اولین نفرش خود تو خواهی بود. حالا در آن گیرو دار ناظر با صدای خفه (که به گوش آقا ضیاءنرسد) مرا تشویق میکرد: بگو پدرسوخته.،بگو پدرت را درمیارم یک لحظه آن ور سیم سکوت برقرار شد و یکباره انگار آن آقا ضیاء را بردند و یکی دیگر آوردند.با لحن بسیار دوستانه ای گفت بله بله حق با شماست مهندس، اصلا چه معنی دارد که چاه خارج از عرف کار کنه راست میگی اون موقع شب کارگر کجا بود.موضوع کلا منتفی است خیلی از شما متشکرم که با من منطقی صحبت کردید و خداحافظی کرد و گوشی را گذاشت.من چند ثانیه به گوشی خیره ماندم و نمیتوانستم داستان را باور و هضم کنم. اما واقغیت این بود که قمار بسیار خطرناک من که حتی میتوانست به خلع ید شرکت منجر شود جواب داده بود.واین راند را ما از آقا ضیاء برده بودیم. از آن به بعد تا آخرین روزی که در آن منظقه کار میکردم برخورد آقاضیا با من بسیار احترام آمیز بود

بیست و یک سال گذشت.......
ما را در سایت بیست و یک سال گذشت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abrovan بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 18 بهمن 1397 ساعت: 7:22