جادوگر خبیث

ساخت وبلاگ

بعضی ها به جادو اعتقاد ندارند.یعضی ها شدیدا دارند.  اما آنچه که مسلم است تمامی گروه ها و فرق و دسته جات بشری به نحوی از انحا، به  نوعی جادو اعتقاد دارند. در باره شان نزول سوره فلق آورده اند که: در کتاب «الدر المَنثور» از کتاب‌های تفسیری اهل سنت آمده است مردى یهودی پیامبر اسلام  را سِحر كرد. جبرئیل  نزد پيامبر(ص) آمد و مُعَوِّذتین (سوره فلق وناس) را آورد و گفت مردى يهودى تو را سحر كرده و سحر او در فلان چاه است. پیامبر(ص) غلی ابن ابیطالب را فرستاد تا سِحر را بياورد؛ سپس دستور داد گره‌هاى آن را باز کند و براى هر گره، یک آيه از مُعَوِّذتين را بخواند. چون گره‌ها باز و اين دو سوره تمام شد، پيامبر اسلام(ص) سلامتى خود را باز يافت به هر حال در قران به جادو و چشم زخم اشاره شده است.من طبیعتا به جادو اعتقاد دارم چون گاهی اتفاقاتی می افتد که هیچ دلیل عقلی برای آن نمیتوان آورد.  دو مثال میزنم یکی مثال قدیمی و دومی مثالی که دلیل نوشتن این پست بوده است                  عکس های آلبوم های قدیمی را نگاه میکردیم دختر خانمی بسیار زیبا در چند عکس بود به مادرم میگویم این خوشگل خانم کی بوده؟ مادرم میگوید خاله شمس الملوک. از تعجب دهنم باز می ماند چون براستی زیبا و افسونگر می نمود.من فقط پیری های خاله را دیده بودم  که بازبی تردید پیر زن وجیهی بود. میگویم پس چرا با این وجاهت زن شوهر خدابیامرزش شد که نه زیبایی آنچنانی داشت و نه خانواده اش به پای خانواده شما می رسیدند. مادرم گفت آن وقت ها در نی ریز فارس زندگی می کردیم یکی از فامیل های دور که جوانی بسیار برازنده بود به دیدن ما آمد و یک دل نه صد دل عاشق خاله شمس الملوک شد.و خودش را به هر آب و آتشی زد که در دل او راه پیدا کند.تا به حدی که پلکانی که قرار بود او از آنجا عبور کند با صفحات قرآن فرش کرده بود و گفته بود تورا به این قرآن  به عشق من جواب بده و با من ازدواج کن! ووقتی عاقبت دل خاله را نرم کرده بود گفته بود میروم و پدرو مادرم را برای خواستگاری می آورم. رفتن همان و هرگز برنگشتن همان! میگویم مگر ممکن است چنین عشقی بی هیچ دلیلی یکباره خاموش بشود؟ میگوید فلانی ها را که میشناسی؟ ( نخواستم نامشان راببرم) میگویم بله میگوید خانم...  که به جادو و جنبل  کردن معروف بود و آن جوان را برای دخترش می خواست و گفته بود اگر بمیرم نمیگذارم این وصلت سر بگیرد. مورد دوم:چندوقتی بود کل زندگی من درهم پیچیده بود اول سرکشی های پسر کوچکم بغد درگیرشدنش با برادر بزرگش بعد دعوای شدید بین من و همسر بانو(که هرگز سایبقه نداشت) عاقبت هم آسیب دیدن کیارش دیشب همسرم زنگ زد و گفت کیارش از ناحیه چشم مجرح شده و رفته دنبالش که بیاوردش وقتی کیارش آمد دیدم درست نیمی از صورتش کبود و جایی که باید چشم راست میبود شدیدا سیاه و متورم شده بود معلوم شد یکی از روانی های بیمارستان ،زمانی که کیارش با پرستار صحبت میکرده از پشت سر به او نزدیک میشود و یا قدرت تمام و غافلگیرانه به چشم او می کوبد شدت ضربه به حدی بوده که حدقه چشم ترک خورده بود همزمان خانم همسر برادر بزرگم به همسرم زنگ زده بود و گفته بود خواب دیدم فلانی دارد برایت جادو میکند خیلی مواظب باش ! به نظر من که دلیل اتفاقات اخیر کاملا روشن شد  فورا با سید تماس گرفتم و داستان را گفتم و او هم دستور العمل هایی داد که شروع به اتجامش کردیم

امشب کیارش فیلمی نشانم داد( که  همکارانش از دوربین مداربسته ای که  در محل ماجرا   قرار داشت   برایش فرستاده بودند.) حتی دیدن فیلم واقعا برایم سخت بود. اما جالبترین قسمت اینجا بود که آن روانی بعد از زدن کیارش به پرستار حمله کرده بود و کیارش با وجود ضزبه ای که خورده بود رویش پرید و نقش زمینش کرد تا سایر همکارانش رسیدند

بیست و یک سال گذشت.......
ما را در سایت بیست و یک سال گذشت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abrovan بازدید : 92 تاريخ : پنجشنبه 18 بهمن 1397 ساعت: 7:22