ای زندگی سلام

ساخت وبلاگ

از اینجا به بعد زندگی روی دور تند افتاد . در چشم به هم زدنی جشن نامزدی بود و یک ماه بعد هم عقد کردیم و قرار عروسی شد برای تابستان.مراسم عقد در منزل پدر خانم برگزار شد و از همان شب دیگر اجازه ندادند بروم.درنتیجه مقیم خانه آنها شدم.درسم تمام شده بود و سخت در پی کار بودم. اما برخلاف تصورم پیدا کردن کار به این آسانی ها نبود.تقریبا کسی نمانده بود که برای کار به او نسپرده باشم اما روزها میگذشت و خبری نمیشد کم کم ترس مرا برداشت.به همه دوستانم تاکید مجدد کردم. صادق میتوانست کاری در آزمایشگاه دانشگاه آزاد گرمسار برایم جور کند اما نه کارش کار بود نه راهش راه و نه حقوق دندان گیری داشت .عاقبت یک روز ساسان زنگ زد و گفت امروز حسین (آ) را در خیابان دیدم.وفهمیدم دز شهرداری منطقه بیست مسئول امور قراردادها شده(حسین از بچه های ابوریحان بود) داستان تو را گفتم و خواهش کردم هرجور شده کاری برایت بکند.او هم گفته شماره اش را به تو بدهم خودت زنگ بزنی من هم به حسین زنگ زدم و بعد از حال و احوال گفت تورا به یک شرکت فضای سبز خیلی معتبر معرفی کرده ام و قبول کردند.فردا ظهر برو پارک بسیج  مهندس جبارزاده را ببین.کلی تشکر کردم و فردا سر ظهر آنجا بودم.مهندس جبارزاده مرد بلند قد و سبزه ای بود با لهجه جنوبی.خیلی سرد مرا تحویل گرفت و پرسید وسیله ایاب ذهاب داری گفتم نه گفت کار کردی؟ گفتم این کار را نه. گفت خیلی کار سختی است و دردسر دارد باید با کارگر و ناظر سروکله بزنی.دیدم دارد مرا دست به سر میکند اما قرص و محکم گفتم شک ندارم از پسش بر می آیم.جبارزاده با کمی دلخوری گفت پس، شما فردا صبح اول وقت پارک شکوفه باش.رفتم و به حسین زنگ زدم وگفتم انگار اینها دلشان نمیخواهد من با آنها کار کنم گفت بیخود! تو صبح برو سرکارت اگر مشکلی بود به من خبر بده.صبح سر ساعت 7 آنجا بودم منتظر ماندم تا جوانی خوش قیافه و کوتاه قد از راه رسید و رفت توی دفتر و من هم وارد شدم و خودم را معرفی کردم خیلی دوستانه و گرم مرا تحویل گرفت. وخیلی راحت و خودمانی توضیحات لازم را داد آنقدر از او خوشم آمد که حد نداشت از آن آدم ها بود که انگار سالهاست اورا میشناسم وقتی داستان دیروز را گفتم خندید و گفت ازبس آدم های سفارشی توزرد ازآب درآمده اند،اینها چشمشان ترسیده است.نگران نباش خودم هواتو دارم.شاید لازم به توضیح نباشد که فروتن ازآن به بعد به یکی از عزیزترین وصمیمی ترین دوستانم مبدل شدناظر شهرداری مهندسی بسیار جدی و تلخ گوشت بود به نام مهندس(ت) کارهایی که باید انجام میشد را روی یک برگه نوشته بود و به فروتن داد.بعد من واو سوار وانت شرکت شدیم ورفتیم محدوده کاری را دیدیم و همه جا من را به کارگران باآب و تاب بسیار معرفی میکرد. دو سوم کارهایی که مهندس(ت) خواسته بود را انجام دادیم. اما همه اش فکر میکردم وقت کافی برای انجام تمام آنها داشتیم ظهر مهندس جبارزاده آمد و گفت محدوده کاری ما ناحیه یک،ناحیه 2، استادیوم تختی و جنگلکاری های طرح توسعه است.وقرار است من در ناحیه یک،فروتن ناحیه 2 و خودش تختی و حواشیش مستقر باشیم فردایش من رفتم سر کار  مهندس ت گفت در دفتر بمان و کمپرسورشهرداری که آمد فلان نقطه را نشانش بده برای کندن.آن روز تمام وقت در دفتر بودم و خبری از کسی نشد. فردایش همین طور دیدم اینجور نمی شود.اول وقت که مهندس ت  لیست را داد آن را برداشتم و به راننده وانت که جوان خوبی به نام عباس بود گفتم برویم کاملا آشکار مردد بود که باید حرف مرا گوش بدهد یا منتظر فروتن شود که با نهیب من فوری راه افتاد. سرکارگری بود به اسم علی حشمتی که خودش یک رمان ده فصلی برای معرفیش نیاز است اورا هم برداشتم و رفتیم سراغ کارها و ظهر نشده همه کارها تمام شد وبه دفتر برگشتیم.دیدم جبارزاده هاج و واج آنجاست با تندی گفت کجا بودید لیست کارها کو؟ گفتم تمامش انجام شد.کمی با ناباوری نگاهم کرد و علی حشمتی تایید کرد. چیزی نگفت فردایش همینطور و روزهای بعد همینطور وکم کم نه تنها ناحیه یک، که ناحیه دو  وتختی هم دست من افتاد و به ندرت میشد جبارزاده را ببینم یک روز که به دفتر آمدم دیدم رئیس شرکت مهندس ضیائی هم آنجاست. جبارزاده گفت ای وای فلان کار را انجام نداده ایم گفتم درحال انجام است گفت کی انجام میدهد؟ گفتم فلانی گفت کاش بروی علی حشمتی را بگذاری بالا سرش که کمک کند گفتم علی حشمتی بالاسرش گذاشته ام. گفت فلان کار درناحیه دو چی توضیح دادم که به چه نحو درحال انجام است.با رضایت تمام چشمکی به مهندس ضیائی زد و گفت مهندس خیلی کارش درست است. مهندس ضیائی هم در جواب گفت آقای (من را صدازد) ما برای کارشناس های صفر کیلومتری که تجربه کاری ندارند حقوق 40 هزارتومان در نظر میگیریم(گفتم نه انگار این 40 تومان در سرنوشت من هک شده است) اما چون همه خصوصا ناظر کل از شما تعریف میکنند ما پایه حقوق شما را 60 هزارتومان در نظر میگیریم.به این ترتیب درکمتر از یک ماه آنچنان سوار کار شدم که شرکت فروتن را به منطقه دو فرستاد و کل آن فرارداد به من سپرده شدبه تدریج با تمامی ناظرها و پرسنل اجرایی شهرداری منطقه 14 آشنا میشدم و در نتیجه میدانستم برای چه کاری باید سراغ چه کسی بروم. مهندس(ت) که به سختگیری و بداخلاقی مشهور بود خیلی میانه اش با من خوب بود وحتی بعد از ظهرها  که راننده اش باید اورا به منزل میرساند،به من هم تعارف میکرد که با آنها بروم (مسیرمان یکی بود) و من آن موقع نمیدانستم این چقدر ارزش دارد و وقتی فهمیدم  که سالها بعد که قائم مقام شهرداری 13 شد واتفاقی مرا در ساختمان شهرداری دید بسیار گرم وگیرا تحویل گرفت و حتی پیشنهاد معاونت اجرایی به من داد که البته چون درآستانه مهاجرت به کانادا بودم نپذیرفتم

بیست و یک سال گذشت.......
ما را در سایت بیست و یک سال گذشت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abrovan بازدید : 106 تاريخ : پنجشنبه 18 بهمن 1397 ساعت: 7:22